قبل از عید م رفتیم خونه مادر بزرگ 

عکس دایی ام رو دیورا دیدم که قدیمی بود

البته همه خانواده ما احترام خاصی برای دایی مان قائل بودیم و هستیم و خواهیم بود

مادر بزرگم گفت: آره این عکس دیگه قدیمی شده

منم پیش خودم گفتم حتماً یه عکس باید ازشون طراحی کنم و به دست شون برسونم 

ادامه مطلب

228-قصه ی مادر بزرگ

مادر ,عکس ,قدیمی ,دایی ,گفتم ,حتماً ,پیش خودم ,منم پیش ,شده منم ,خودم گفتم ,گفتم حتماً

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روانشناسی آوا دانلود, بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد دانلود خلاصه کتاب خانم صابری، کنکور تضمینی کنکور99 رز سفيد علوم زمین مطالب اینترنتی خلاصه کتاب نظریه های یادگیری دکتر سیف دنیای از خوشمزه ها ندا چت | چت روم ندا | چت ندا |گپ ندا